تابوتی بر هزاران دست

پویان حسن زاده
pouyan.hassanzadeh@Gmail.com

کوچک است اینجا ، خیلی کوچک . جایش نمی شود ، پاهاش را جمع کرده است در سینه و چانه را گذاشته روشان . نگاه می کند به دیوار روبروش ، دیوار سرد ِکدر ، تاریک و مات که ماسیده است آن جلو . چهره داده به چهره اش ، نگاهش می کند و می خندد به او که اسیرش شده است .
مرد هم نگاه می کند دیوار را ، انگار نمی تواند چشم هاش را ببندد ، چیز دیگری هم نیست ، جای دیگری هم نیست که نگاه کند . زمین است زیر پاش از خاک نرم ، که کرم ها درش دارند می لولند وچهار دیوار سخت ِ بلند چهارسوش را گرفته اند ، نگاهش می کنند از هر چهار طرف و می خندند ... .
اینجا کوچک است ، در ندارد و پنجره هم . انگار در چاهی عمیق افتاده است ، چاهی که از ته اش دیگر آسمان پیدا نیست . دیوار بغلش کرده است ، در آغوش کشیدتش ، مثل مادربزرگ ها که نوه ی کوچکشان را می نشانند در بغل و فشارش می دهند روی سینه و شکمهاشان ، درون سینه خفه شان می کنند و شاید از روی محبت است . دیوار هم شاید از روی محبت در آغوش گرفته اورا ، ... نمی داند ، هیچ نمی داند ... تنها می داند زمینی دارد زیرپاش ، زمینی که مال خودش است ، مال خود ِ خودش ... .
دیوارها دورش را گرفته اند ، هر لحظه انگار جلوتر می آیند و می خواهند زمین را ازش بگیرند ، انگار می خواهند تقاس بگیرند ازش ، تقاس آن سالها که دیوار نداشت زمین ، بی حصاربود دشت ، رها بود و آزاد ، یله بود در فضا زمین و مانده بود همینطور ... .
حق داشـت دیوار هم ، باید تقاس می گرفت . ... هه ... خیلی پیش تراز این ها باید می ساختنداش بر زمین ، که بگیرد در آغوش مرد را ، بغلش کند و سرش را میان سینه بگذارد وحالا خفه اش کند ... .
اما حالا ساخته بود دیوار را مرد ، بلند ساخته بودش و زمینش را جدا کرده بود ، زمین زیر پاش شده بود مال خودش ، مال خود ِخودش . سند به نامش زده بودند . ساخته بود دیوار را ، بلند ، خیلی بلند ، با کمک آن پیرمرد ـ که مهربان بود ـ و دوستانش که دوستش می داشتند ـ که حتما ً دوستش می داشتند ـ دوستان مهربانی که بلند کردند دیوار را باهاش و زمینش راجدا کردند ، سهمش را دادند ... . زمین حالا شده بود مال خودش ، مال خود ِخودش ...
ـ باقی زمین برای که مانده بود ؟
چه خیالی است ، او را چه کار ؟ زمین خودش مهم بود که داشتش و دیوار ساخته بود اطرافش ، چهارسوش ، تا ازش نگیرند آن را وشده بود حالا مال خودش ، سند هم داشت ... . مادربزرگ بغلش کرده است . صورتش را فشار می دهد روی سینه و بوی عرق تنش می پیچد در بینیش ، بوی تند عرق ته بینی اش را می سوزاند . خفه دارد می شود . شک دارد به محبت مادربزرگ و به آغوشش ، شک دارد به مهرش ، به دستانش که سرش را روی سینه نگه داشته اند و دارند خفه اش می کنند .
دیوار قدم جلوتر می گذارد و مرد پاهاش را کمی عقب تر می برد ، بیشتر می فشاردشان در سینه . تنفس براش دارد سخت می شود ، ... اما چه خیالی است ؟ زمین دارد ، زمین برای خودش . زمین زیر پاش مال خودش است ، مال خود ِخودش ...
ـ باقی زمین مال کیست ؟
نمی داند ، تنها می داند مال او نیست ، خب او را چه کار ؟ خودش که زمین دارد . تازه زمینش سند هم دارد ، دیوار نیز . دیگر هیچ کس نمی تواند بگیرد ازش زمین را .
دیوار باز هم آرام جلو می آید . چقدر بلند است ، چه خوب که بلند است ...
ـ هر چه بلند تر باشد بهتر است ، دیوار محافظ زمین توست .
یادش می آمد حرف های آن پیرمرد ـ که مهربان بود ـ و حتما ً چیزی می دانست که گفته بود این را ، زده بود پشت کمرش و گفته بود که : باید همت کرد بلند ترش هم کرد . بردندش بالا باهم ، خیلی بالا ، آنقدر بردند بالا که انگار تا ته آسمان رفته است ، انگار تمام نمی شد بلندیش ، ... حتما ً چیزی می دانست که گفته بود ، حتما ً چیزی می دانست ...
ـ باید بلند تر باشد ، هرچه بلند تر بهتر
چرا می خند ند ؟ او نمی داند ، سینه ی مادر بزرگ دارد کم کم کلافه اش می کند نفسش را دارد می گیرد ،
ـ چرا می خندند ؟
صدای خنده می پیچد در گوشهاش ، پر می کند فضای کوچک اتاق را ، آرام آرام صدای خنده ها پشت دیوار بلند می شود ، ... بلند تر ، بلند تر ... شاید به او دارند می خندند ، نمی داند ، ... از پشت دیوار فقط صدای خنده می آید که لحظه لحظه دارد بلند تر می شود ،
ـ که هستند اینان ؟ برای چه می خندند ؟
آزارش می دهد صدای خنده ها ، چنگ می زند به جدار گوشهاش ، ... خنده ها اتاق را پرمی کنند ، گوش هاش را ، ذهنش را . پر می شود سرش از صدای خنده ها . دست هاش را می گذارد روی گوش ها ، ... اما نه ، ... نمی تواند فرار کند از صداها . دیوار جلوتر می آید ، نفسش دارد می برد ، مادر بزرگ رهاش نمی کند ، هنوز سرش را از محبت گرفته است روی سینه و فشارش می دهد ، ... بوی عرق دیوانه اش کرده است و صدای خنده ها و دیوار که همینطور دارد می آید جلو ... .
اما ، ... چه خیالی ؟ زمین هنوز مانده است براش ، برای خودش ، پیشش مانده است ، سندش را دارد . هنوز می تواند بگوید که مالش است ، مال خود ِ خودش ...
دیوار می آید جلو ، پاهاش را فشار می دهد ، قفسه ی سینه اش دارد خرد می شود از فشار پاها . می خواهد داد بزند ، فریاد کند ، اما مادر بزرگ نمی گذارد ، دارد فشارش می دهد روی سینه ، دارد خفه می شود . انگار فضای اتاق از هوا خالیست ، در خلاء مانده است اتاق و هوایی ندارد برای تنفس ، سینه اش خالیست از هوا ، می خواهد فریاد کند ، ... از درد ، از فشار دیوار به پاهاش که به سینه اش فرو رفته اند ، از هراسش برای کرم هایی که دارند می لولند در خاک اتاق ، می خواهد فریاد کند از بوی تند عرق تن که دماغش را پر کرده ، اما نمی تواند ، ... انگار صدا گیر کرده است در دالان گلوش ، در حنجره اش مانده است و نمی آید بیرون ، انگار تار های صداش از هم دریده شده اند ، فریاد گوله شده است در حنجره اش و می آید بالا ، بالاتر ، گوله دارد هر لحظه بزرگ تر می شود ، ... بزرگ ، بزرگ تر ، ... فضای گلوش را پر می کند ، دیگر نمی تواند نفس بکشد ، هوا نیست . راه گلوش را فریاد بسته ، دارد خفه می شود ، دستها را حلقه می کند دور گلو و فشار می دهد ...
نمی تواند خودش را نجات دهد ، دیوار دارد می آید به طرفش و پاهاش را دارد له می کند . مادر بزرگ هنوز رهاش نکرده است و فشارش می دهد از محبت روی سینه ، دوستش می دارد مادر بزرگ و لبهای درشتش را می گذارد روی سرش و می بوسد او را ، موهاش را ، دستانش را . مادر بزرگ دوستش دارد اما نمی بیند انگار که دستانش راتکان می دهد به التماس ، چون مرغی که بالها را با تمام توان ، وقتی می خواهد گلوش را رهایی بخشد از تیغی که گذاشته ای برش و پرهاش را رهایی دهد از خشمت ... .
دیوار می آید جلو ، زمینش دارد کوچک می شود ، ... کوچکتر ، دارد تمام می شود ، پاک می شود از نقش پهن زمین ... . ترک های دیوار روبروش به رقص درآمده اند ، حرکت می کنند ، آرام آرام روی هم می لغزند ، در هم فرو می روند ، پیچ و تاب می خورند ، به هم می پیچند ، کلافی می شوند و دوباره از هم باز می شوند ، از هم رهایی می یابند ، برمی گردند سر جاشان ، ... بعد دوباره حرکت می کنند ، بزرگ می شوند ، با هم یکی می شوند ، از هم می شوند ، در هم می روند ، مثل ماری سردرگم بیرون می آیند از نقش دیوار . حرکت می کنند روی گردن مرد ، روی کمرش ، از گرده اش می روند بالا و می پیچند به گردنش ، چمبر می زنند دور گلوش و فشار می دهند . می پیچند مثل کلافی ، طناب داری ، حالا تقاس دیوار را می گیرند انگار ... .
کرم ها از خاک نرم کف اتاق جدا می شوند ، از پاهاش می روند بالا ، آرام آرام تمام تنش را می پوشانند ، گوشت تنش را ذره ذره می کنند و می برند پایین روی خاک اتاق ، می آمیزندش با خاک و خونالود می کنند خاک را . مارها هنوز دور گردنش چمبر زده اند و آن گوله ی فریاد هنوز دارد بزرگ می شود ، ... بزرگتر . گلوش هم دارد با آن گوله بزرگ می شود ، دارد می ترکد . چشمهاش دارند از حدقه می زنند بیرون و مادربزرگ هنوز رهاش نکرده است ، نمی خواهد انگار رهاش کند . شاید از محبت باشد ، شاید نمی داند ، شاید هیچ نمی داند مادربزرگ که دارد چه می کند ، شاید نمی داند که سرش را چطور روی سینه گرفته است و بوی عرق را می کند توی دماغ نوه اش و کلافه اش می کند ، خفه اش می کند ... .
صدای خنده ها دوباره از پشت دیوار برمی خیزد ، دوباره می خندند . نمی داند که هستند آنها ، ... خنده ها می رقصند در گوش هاش و همراهیشان می کنند مارهای دور گردنش و درهم بیشتر می پیچند . بوی تعفن از تن کرم خورده اش دارد بلند می شود و کرم ها این بار در گوشت تنش دارند می لولند که دیگر غرق خون شده است و بوی تعفن ازش برخاسته . کرم ها چشم هاش را هم که زل زده بودند به دیوار روبروش خورده اند و در چشمخانه هاش دارند می لولند ، درهم می روند ، با مارهای دور گردنش یکی می شوند ، می رقصند باهاشان ، ... گوله ی توی گلوش دیگر بزرگ نمی شود ، مانده است . صدای خنده ها هنوز مارها را در رقص همراهی می کند ، بوی تعفن و خون که تهوع را بر می انگیزاند فضا را پر کرده است و گوله ی فریاد دیگر بزرگ نمی شود . مادر بزرگ رهایش می کند ، نوه اش شاید مرده است ، ... خفه شده است مرد و چشم هاش را کرم ها خورده اند و دارند می لولند در خونی که توی چشمخانه هاش مانده است و لخته شده ، خشک شده است . چشمهاش دیگر نیستند تا به دیوار روبروش زل بزنند ، ... اما چه خیالی است ، زمین ، مال خودش بود ... !

پویان حسن زاده
مهر 1384
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

33284< 8


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي